توی قاب خیس این پنجره ها
عکسی از جمعه غمگین می بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین می بینم
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمیاد...جمعه ها سر نمیاد
کاش می بستم چشامو...این ازم بر نمیاد
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
عمر جمعه به هزار سال می رسه
جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه
آدم از دست خودش خسته می شه
با لبای بسته فریاد می کنه
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
جمعه وقت رفتنه...موسم دل کندنه
خنجر از پشت می زنه...اون که همراه منه
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه...
به یاد اولین جمعه و هفتمین روز از سال88 که به تمام معنا دربرابر خواست خدا تسلیم شدیم...
********
بزرگوارا،خودمون رو به خودت می سپاریم،یاریمون کن و دستمون رو بگیر و ما رو لحظه ای،حتی لحظه ای به خودمون وا مذار که من نمی دونم اون لحظه چطور بهمون می گذره...
خدایا،راضی هستیم به رضات و هزاران کرور شکر می کنیمت...
عکسی از جمعه غمگین می بینم
چه سیاهه به تنش رخت عزا
تو چشاش ابرای سنگین می بینم
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
نفسم در نمیاد...جمعه ها سر نمیاد
کاش می بستم چشامو...این ازم بر نمیاد
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعه ها خون جای بارون میچکه
عمر جمعه به هزار سال می رسه
جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه
آدم از دست خودش خسته می شه
با لبای بسته فریاد می کنه
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه
جمعه وقت رفتنه...موسم دل کندنه
خنجر از پشت می زنه...اون که همراه منه
داره از ابر سیاه خون می چکه
جمعه ها خون جای بارون می چکه...
به یاد اولین جمعه و هفتمین روز از سال88 که به تمام معنا دربرابر خواست خدا تسلیم شدیم...
********
بزرگوارا،خودمون رو به خودت می سپاریم،یاریمون کن و دستمون رو بگیر و ما رو لحظه ای،حتی لحظه ای به خودمون وا مذار که من نمی دونم اون لحظه چطور بهمون می گذره...
خدایا،راضی هستیم به رضات و هزاران کرور شکر می کنیمت...
تاریخ : شنبه 88/1/15 | 5:18 عصر | نگارنده : بی خواب | نظرات مرتبط با مطلب ()