سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهی به امید تو

غالب اوقات پیش اومده و میاد که وقتی وارد یه وبلاگی،سایتی چیزی می شم به محض اینکه می بینم محتویاتش اکثرا شعره خیلی درنگ نمی کنم و از خوندنش منصرف میشم.خودمونیم،شاید کم حوصلگیم میاد.
ولی وقتی نگاه دارمکافـــــات می کنم خودمم خنده ام می گیره!
همه ش شده شعر!
یه موقع ها زبون برای بیان چیزی که توی دل می گذره قاصر و قفله.
یه موقع ها هم هست که برای بیان یه سری صحبت ها یه سری محدودیت هایی وجود داره.
مطمئنا الان دیگه شرایطی رو که توی تبیان،تحت عنوان "سیاوش صحنه" داشتم رو ندارم.
اون دوران که احساس می کنم دوران طلائی نویسندگی من بود بی ملاحظه هر اون چیزی که توی دلم بود می نوشتم.شاید به همین دلیل هم دوران طلائی نویسندگیم می دونمش.
ولی خب الان و تحت شرایطی که هستم هر چی تلاش می کنم به اون دوران برگردم نمی شه.
به هر حال روحیات آدم ها طی مراحلی که از عمرشون می گذره دچار تحول می شه و شاید این هم به نوعی یه تحول باشه.
---
می رسیم به شعر فریـــاد...
توی دوران لال مونی گرفتن و رخوتی که سر می کنم این می تونه تا حدود زیادی روحیات منو بازگو کنه.
تا بعد که انشاالله آروم آروم بتونم به دوران سابق نویسندگیم در بیام تا حداقل خودم بتونم نوشتنم رو تحمل کنم...


ربات

این قرنه رباته،آدمک باهاته

اگه دل ببازی اوج اشتباته
پولای رنگی،دلای سنگی
،قدرت این زمونه س
اگه عاشقی،اگه صادقی میگن دیونه س
فریاد از عشقت ببین منو کجا رسونده
چه بی صدا قلبمو اون زده شکونده
توی قاب خالی،یه عکس خیالی
بازیگر نقشِ قصه ی پوشالی
اتاقک من عاشق یک زن،
اون که با من نمونده
بذر خواستنو،دوست داشتنو،این قرن سوزنده
تو خواب و رؤیام با من می شینی
دنیا رو با من عاشق می بینی
توی بیداری عشق فراری میشی با من غریبه
قرن بی وفا شده مبتلا،دردش فریبه...






تاریخ : یکشنبه 88/1/30 | 9:42 صبح | نگارنده : بی خواب | نظرات مرتبط با مطلب ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.